سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روزهـــایـــ بــارانــــــی
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ خدایا... اگر روزی فراموش کردم خدای بزرگی دارم تو فراموش نکن بنده ی کوچیکی داری با نوازشی و یا تلنگری آرام وجودت را همراهیت را مهربانی و بزرگیت را برایم یادآوری کن... ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥&
سه شنبه 92 بهمن 29 :: 7:38 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *

تا می توانی بلند بگو


 

 دوستت دارم هایت را کش بده ،
 و تا می توانی بلند بگو ؛
می خواهم گوش آسمان کر شود ،
می خواهم قلب زمین بلرزد ،
می خواهم ،
تو فرهاد باشی ،
و من لیلی این دوران ؛
می خواهم ؛
من باشم ؛
تو باشی و عاشقی هامان ...




موضوع مطلب :
سه شنبه 92 بهمن 29 :: 7:38 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *

از شروع عشقمان تا پایان نفسهایم


 

 از شروع عشقمان تا پایان نفسهایم دوستت خواهم داشت

دوستت دارم

به اندازه ی پلک هایی که در زمان خیال پردازی هایم زدم

و چه بسیار خیالاتی که در ذهن پروراندم

دوستت دارم

بیشتر از خودم ، و به اندازه خدایم

چون عاشق توام و محتاج خدایم

عاشقانه دوستت خواهم داشت

و دوستت دارم از ته دل

دلی که پر میزند به سوی تو

....


دلی که ساز عشق تو را از همه بهتر میزند

دوستت دارم

حتی اگر یه شب به خواب من نیایی !

با تو تا نهایت زمانه

تا باقی وجود

تا انتهای عالم فانی عاشقانه خواهم ماند

تا بلندی قله های سپید خوشبختی

با دو بال نازک به پرواز در خواهم آمد

تجربه اولین عشق با تو زیبا و شیرین شد مهربون ِ من

با تو گل خوشبختی از اعماق وجودم جوانه زد

با تو جرقه های عاشق شدن در آتشکده متروک قلبم شعله کشید

ترانه های عاشقانه ام با تو به حقیقت پیوست

انجماد خون در رگهای یخ زده ام

در شراره های محبت سوزانت ذوب شد

با تو و وجود پاک توست که میخواهم تا ابد بمانم

تو که با داشتنت زمستان سرد به بهاری دلنشین خواهد بود

تا همیشه و همیشه

در کلبه ی عشق میزبان نفس های عاشقانه ات خواهم ماند



موضوع مطلب :
سه شنبه 92 بهمن 29 :: 7:37 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *

خدایا نذار بزرگ شم




الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم
الو ... الو... سلام
کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمی ده؟
یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده.
بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...



هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم .

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :

اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود

بلند بلند گریه کرد وگفت:

خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...

چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه

فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟

مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.

مگه ما باهم دوست نیستیم؟

پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد...

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:

آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه...

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند

تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت.

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان می خواستند .دنیا برای تو کوچک است ...

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.



موضوع مطلب :
سه شنبه 92 بهمن 29 :: 7:32 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *

بی وحشت از گفتن "دوستت دارم "


 

 قلبم را در باغچه ام دفن کردم و مُردم
 شاید سال ها بعد
پسر بچه ای جسور از دیوار روی باغچه ام بپرد ،
غنچه ای بچیند
و بی وحشت از گفتن "دوستت دارم " به دخترک ِ همبازی اش در کوچه بدهد.




موضوع مطلب :
سه شنبه 92 بهمن 29 :: 7:31 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *

هذیان میگویم!نمیدانم



 میخواهم تنها بمانم، در را پشت سرت ببند

بی قرارم،میخواهم بروم، میخواهم بمانم؟

هذیان میگویم!نمیدانم

نه عزیزم، نامه ام باید کوتاه باشد

ساده باشد، و بی کنایه ابهام

پس از نو مینویسم:

سلام

حال من خوب است

اما تو باور نکن





موضوع مطلب :
سه شنبه 92 بهمن 29 :: 7:29 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *

تنهایی


 تنهایی را دوست دارم زیرا دروغی در آن نیست . . .

تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست . . .

تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست . . .

تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست . . .

تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم . . .

تنهایی را دوست دارم زیرا دلهای شکسته همیشه تنهایند. . .




موضوع مطلب :
سه شنبه 92 بهمن 29 :: 7:26 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *

یه چیزی به این شیطون بگو


 



 خدا جون؛
 یه چیزی به این شیطون بگو
اذیتم میکنه
همش میخواد گولم بزنه
هی میگه با خدات حرف نزن
...دروغ بگو
همش میخواد ناراحتت کنم
هی بهش میگم برو
خدام مواظبمه

 




من خدامو دوست دارم
نمیخوام ناراحتش کنم
اما گوش نمیده
حسودیش میشه
میبینه او رو دوست نداری؛
میخواد یه کاری کنه منم دوست نداشته باشه
بهش بگو دوستم داری



موضوع مطلب :
سه شنبه 92 بهمن 29 :: 7:24 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *
عاشقانه ی خورشید و شمع


وقتی خورشید طلوع کرد از پشت پنجره ی کلبه ای قدیمی شمع سوخته ای را دید که از عمرش لحظاتی بیش نمانده
بود .
به او پوزخندی زد و گفت : دیشب تا صبح ، خودت را فدای چه کردی ؟
شمع گفت : خودم را فدا کردم تا که او در غربت شب غصه نخورد .
خورشید گفت : همان پروانه که با طلوع ِ من تو را رها کرد ؟
شمع گفت : یک عاشق برای خوشنودی معشوق خود همه کار می کند و برای کار خود هیچ توقعی از او ندارد زیرا که
شادی او را ، شادی خود می داند .
خورشید به تمسخر گفت : آهای عاشق فداکار ، حالا اگر قرار باشد که دوباره بوجود آیی ، دوست داری که چه چیزی
شوی ؟
....


شمع به آسمان نگریست و گفت : شمع ، دوست دارم دوباره شمع شوم .
خورشید با تعجب گفت : شمع ؟
شمع گفت : آری شمع ، دوست دارم که شمع شوم تا که دوباره در عشقش بسوزم و شب پروانه را سحر کنم .
خورشید خشمگین شد و گفت : چیزی بشو مانند من تا که سالها زندگى کنی ، نه این که یک شبه نابود و نیست شوی .
شمع لبخندی زد و گفت : من دیشب در کناره پروانه به عیشی رسیدم که تو در این همه سال زندگیت به آن نرسیدی !!!
من این یک شب را به همه زندگی و عظمت و بزرگی تو نمی دهم.
خورشید گفت : تو که دیشب این همه لذت برده ای پس چرا گریه می کنی ؟
شمع با چشمانی گریان گفت : من برای خودم گریه نمی کنم ، اشک من برای پروانه است که فردا شب در آن همه
ظلمت و تاریکی چه خواهد کرد .
و گریست و گریست تا که برای همیشه آرامید



موضوع مطلب :
سه شنبه 92 بهمن 29 :: 7:22 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *

اگه شکسته پای من


اگه شکسته پای من
گریه نکن عصای من
هرچی شکسته بنویس
به پای گریه های من
اگه تمومه طاقتت
نمونده روز راحتت
نگاه با صداقتت
غنیمته برای من
آینه و شمعدون نمیخوام
من لب خندون نمیخوام
هرچی که خنده ست واسه تو
هرچی غمه برای من ............................





موضوع مطلب :
سه شنبه 92 بهمن 29 :: 7:20 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *

تکیه داده بودم!

 


 هنوز هم دلم تنگ می شود
 برای محض حرف زدنت
و برای تکیه کلامهایت
که نمی دانستی
فقط کلام تو نبود
من هم به آنها …
تکیه داده بودم!




موضوع مطلب :
< 1 2 3 4 5 >> >

قالب بلاگفا

قالب وبلاگ

purchase vpn

بازی اندروید