|
چهارشنبه 92 دی 4 :: 6:59 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *
* بدون شرح *
موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 دی 4 :: 6:58 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *
خیلی سخته دلت گیر کنه به قلابی که دلش ماهی نمی خواد و فقط برای تفریح اومده ماهیگیری ...!
موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 دی 4 :: 6:58 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *
با " سر " زمین خوردن زیباست ، اگر : هدف بوسیدن خاک کف پای مادر باشد
موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 دی 4 :: 6:58 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *
موهایش سفید شده بود ... کودکی که یواشکی دفتر خاطراتم را خوانده بود موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 دی 4 :: 6:57 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *
برف میبارد ، و ما در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه می کنیم ، تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند ! به امید ظهور : که فرج وگشایش همه ی امور است
موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 دی 4 :: 6:57 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *
معرفت را باید از ماهی آموخت : که وقتی جدا از آب باشد می میرد ، نه مثل زنبور عسل که : وقتی از گلی استفاده کرد ، سراغ گل دیگری برود
موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 دی 4 :: 6:56 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *
چهره ی خندان داشتن دلیل بر حضور نداشتن غم و اندوه نیست بلکه : به معنای توانایی برخورد با آن است
موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 دی 4 :: 6:56 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *
باز، دگر باره رسید " اربعین " جوش زند خون " حسین " از زمین شد چهلم روزِ عزای " حسین " جان جهان باد " فدای حسین" موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 دی 4 :: 6:56 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *
شبی تاجر بزرگی با همسرش تصمیم گرفتند
برای شام به رستورانی ارزان بروند
وقتی آنها به رستوران رسیدند صاحب رستوران از محافظان پرسید:
می توانم خصوصی با همسر تاجر صحبت کنم !
و زن تاجر خصوصی با آن مرد صحبت کرد بعد از آن تاجر از همسرش پرسید: که این مرد با شما چکار داشت ؟ زن گفت :کهصاحب رستوران گفته در ایام جوانیش عاشق من بوده است
تاجر گفت اگر تو با او ازدواج می کردی اکنون صاحب این رستوران بودی همسر تاجر گفت: نه اشتباه میکنی ! اگر با او ازدواج می کردم او الان تاجر بزرگی بود...!
موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 دی 4 :: 6:55 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *
فهمیده ام که خیلی وفت ها گناه نکردن؛ نتیجه فارهم نبودن موقعیت است توهم تقوا برم ندارد... موضوع مطلب : |