سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روزهـــایـــ بــارانــــــی
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ خدایا... اگر روزی فراموش کردم خدای بزرگی دارم تو فراموش نکن بنده ی کوچیکی داری با نوازشی و یا تلنگری آرام وجودت را همراهیت را مهربانی و بزرگیت را برایم یادآوری کن... ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥&
چهارشنبه 92 دی 4 :: 6:59 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *
  بدون شرح   *






موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 دی 4 :: 6:58 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *



خیلی سخته دلت گیر کنه به قلابی که دلش ماهی نمی خواد

و فقط برای تفریح اومده ماهیگیری ...!

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 دی 4 :: 6:58 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *


با " سر " زمین خوردن زیباست ، اگر :

هدف بوسیدن خاک کف پای مادر باشد

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 دی 4 :: 6:58 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *



موهایش سفید شده بود ...

کودکی که یواشکی دفتر خاطراتم را خوانده بود




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 دی 4 :: 6:57 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *



برف میبارد ، و ما در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه می کنیم ،

تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند !

 به امید ظهور :

که فرج وگشایش همه ی امور است

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 دی 4 :: 6:57 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *

 




معرفت را باید از ماهی آموخت :

که وقتی جدا از آب باشد می میرد ،

نه مثل زنبور عسل که :

وقتی از گلی استفاده کرد ، سراغ گل دیگری برود

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 دی 4 :: 6:56 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *



چهره ی خندان داشتن

دلیل بر حضور نداشتن غم و اندوه نیست بلکه :

به معنای توانایی برخورد با آن است 

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 دی 4 :: 6:56 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *


باز، دگر باره رسید " اربعین "

جوش زند
خون " حسین " از زمین 

شد چهلم روزِ
عزای " حسین " 

جان جهان باد " فدای حسین"



موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 دی 4 :: 6:56 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *

 شبی تاجر بزرگی با همسرش تصمیم گرفتند

 

برای شام به رستورانی ارزان بروند

 

وقتی آنها به رستوران رسیدند صاحب رستوران از محافظان پرسید:

 

می توانم خصوصی با همسر تاجر صحبت کنم !

 

 و زن تاجر خصوصی با آن مرد صحبت کرد بعد از آن تاجر از همسرش پرسید:

که این مرد با شما چکار داشت ؟

زن گفت :کهصاحب رستوران گفته در ایام جوانیش عاشق من بوده است

 

 تاجر گفت اگر تو با او ازدواج می کردی اکنون صاحب این رستوران بودی

همسر تاجر گفت: نه اشتباه میکنی !

اگر با او ازدواج می کردم او الان تاجر بزرگی بود...!

 

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92 دی 4 :: 6:55 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *

فهمیده ام که خیلی وفت ها

گناه نکردن؛

نتیجه فارهم نبودن موقعیت است

توهم تقوا برم ندارد...




موضوع مطلب :
< 1 2 3 4 >

قالب بلاگفا

قالب وبلاگ

purchase vpn

بازی اندروید