|
سه شنبه 92 بهمن 29 :: 7:19 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..! دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود: سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بی نهایت) دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود.. آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم… موضوع مطلب :
سه شنبه 92 بهمن 29 :: 7:15 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *
کاشکی میداد همه رو به چشم من.تا چشام به حال من گریه کنن
قصهء گذشته های خوب من.خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن حالا باید سر رو زانوم بذارم.تاقیامت اشک حسرت ببارم دل هیشکی مث من غم نداره.مثل من غربت و ماتم نداره حالا که گریه دوای دردمه.چرا چشمام اشکشو کم میاره . . . موضوع مطلب :
شنبه 92 بهمن 19 :: 2:59 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *
حــآلا چــہ در دریا ، چـــہ در رویا !!!   موضوع مطلب :
شنبه 92 بهمن 19 :: 2:58 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *
موضوع مطلب :
شنبه 92 بهمن 19 :: 2:55 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *
گنـــاه اωـــت.. . چـــــشم داشــــتـَن بــہ مــــالِ غَریبـــــہهــــا...!! موضوع مطلب :
شنبه 92 بهمن 19 :: 2:54 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *
موضوع مطلب :
شنبه 92 بهمن 19 :: 2:51 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *
از کســےنـَترس فـَقط از خـــُـدا بتــرس ... !
در حالـےکـہ باید مـےگفتــن
از هـَمـہ بتـــرس جــُــز خــُــــــدا ...!!!
موضوع مطلب :
شنبه 92 بهمن 19 :: 2:38 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *
موضوع مطلب :
شنبه 92 بهمن 19 :: 2:37 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *
تا غــَرقــَش میشوی پــَس می زَنــَد تــ ــو را مــــَثـل آدمــهـــا !!!
موضوع مطلب :
شنبه 92 بهمن 19 :: 2:36 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *
ـ موضوع مطلب :  |
||||||||||
آن
د
خــدا قـسـمــت داشتـنـت را
از 
چــِ
ـــو …