سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روزهـــایـــ بــارانــــــی
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ خدایا... اگر روزی فراموش کردم خدای بزرگی دارم تو فراموش نکن بنده ی کوچیکی داری با نوازشی و یا تلنگری آرام وجودت را همراهیت را مهربانی و بزرگیت را برایم یادآوری کن... ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥&
سه شنبه 92 بهمن 29 :: 7:41 عصر :: نویسنده : *_ * باران * _ *

 تک عروس گورستان

پسر : ضعیفه ! دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم !
دختر : توباز گفتی ضعیفه ؟

پسر : خب ، منزل بگم چطوره ؟
دختر : وااااای . . . از دست تو !

پسر : باشه ؛ باشه ببخشید ویکتوریا خوبه ؟
دختر : اه . . . اصلاباهات قهرم !

پسر : باشه بابا ، توعزیز منی ، خوب شد ؟ آشتی ؟
دختر : آشتی ، راستی گفتی دلت چی شده بود ؟

پسر : دلم ! آها یه کم می پیچه ! ازدیشب تاحالا !
دختر : واقعا که !

پسر : خب چیه ؟ نمیگم مریضم اصلا ، خوبه ؟
دختر : لوووس !

پسر: ای بابا ، ضعیفه ! این دفعه اگه قهر کنی دیگه نازکش نداری ها !
دختر : بازم گفت این کلمه رو . . . !

پسر : خب تقصرخودته ! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم ، هی نقطه ضعف میدی دست من !
دختر : من ازدست توچی کارکنم ؟!

پسر: شکرخدا ! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم ، لیلی قرن بیست و یکم من !
دختر : چه دل قشنگی داری تو ! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه !

پسر : صفای وجودت خانوم !
دختر : می دونی ! دلم ، برای پیاده روی هامون ، برای سرک کشیدن تو مغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها ، برای بوی کاغذ نو برای شونه به شونه ات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه . . .
آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره !

پسر : می دونم ، می دونم ،دل منم تنگه ، برای دیدن آسمون چشمای تو . . .
برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم . . .
برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم . . . !
دختر : یادته همیشه  به من میگفتی “ خاتون ”

پسر : آره ، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی !
دختر : ولی من که بور بودم !

پسر : باشه ! فرقی نمی کنه !
دختر : آخ چه روزهایی بودن ، چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده . . .
وقتی توی دستام گره می خوردن ، مجنون من . . .

پسر : . . .
دختر : ***** شد چرا چیزی نمیگی ؟

پسر: …
دختر : نگاه کن ببینم ! منو نگاه کن . . .

پسر: . . .
دختر : الهی من بمیرم ، چشات چرا نمناکه ، فدای تو بشم . . .

پسر : خدا ، نه . . . ( گریه )
دختر : چرا گریه میکنی ؟

پسر : چرا نکنم ، ها ؟
دختر : گریه نکن ، من دوست ندارم مرد گریه کنه ، جلو این همه آدم ، بخند دیگه ، بخند ، زودباش . . .

پسر : وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم ؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم . . .
دختر : بخند، و گرنه منم گریه میکنما !

پسر : باشه ، باشه ، تسلیم، گریه نمی کنم ، ولی نمی تونم بخندم
دختر : آفرین ! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی ؟

پسر : توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد ، ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم . . .
دختر : چی ؟ زودباش بگو ، آب از لب و لوچه ام آویزون شد . . .

پسر : . . .
دختر : دوباره ساکت شدی ؟

پسر : برات کادو ( هق هق گریه ) ، برات یه دسته گل گلایل ! یه شیشه گلاب و یه بغض طولانی آوردم . . . !
تک عروس گورستان !
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره . . .
اینجا کناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم . . .
نه ، اشک و فاتحه
نه ، اشک و فاتحه و دلتنگی
امان ، خاتون من ! توخیلی وقته که . . .
آرام بخواب ای کوچ کرده ی من . . .
دیگر نگران قرصهای نخورده ام ، لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش . . . !
نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش !
بعد از تو دیگه مرد نیستم اگر بخندم . . .
اما ، تو آرام بخواب . . .


[عکس: bumisjbefiebf7spfyuq.jpg]



موضوع مطلب :
< 1 2

قالب بلاگفا

قالب وبلاگ

purchase vpn

بازی اندروید